.............
چندروز پيش زن دايي ام فوت شد خدا بيامرزش خيلي خانم خوبي بود هنوز باورم نميشه واون چهره خندونش يادم نميره طفلي جون بود ولي قسمته كاري نميشه كرد به خاطر مراسم ختم چند روزي عازم سفر شديم با مادر جون وپدرجون خاله مهسا وهمه امون بوديم بابات چون امتحان داشت همون روزي كه رفتيم شبش با دايي علي وخاله مهلا وعمو هادي برگشتن منو تو مونديم چون مادر جونم موند تا سه روز اونجا بوديم وبعد با ماشين پدر جون برگشتيم اولين مسافرت طولاني من بدون بابات بود كه خداروشكر تموم شد
نویسنده :
dorsa
7:31
رويش اولين مرواريد
چند روزي بود خيلي بي تابي ميكردي و نميدونستيم به خاطر چيه تا اينكه باباجواد دستشو تو دهنت كرد ومتوجه يه تيزي شد اولين دندوناي خوشكلت دراومده بود بي تابيت به خاطر دندون در اوردن بود توي 7ماهگي اولين دندونات در اومد مباركت باشه دختركم
نویسنده :
dorsa
7:26